هر چهار نفر دانشجو هستند، زیر 20 سال و سیرجانی. اولین کسی که بین آنها سیگار کشیده است آن هم در ملاءعام مرضیه بوده است. درست دو ماه بعد از نامزدیاش: با نامزدم و خانوادهاش رفته بودیم کران، دعوت یکی از اقوامشان که مرا پاگشا کرده بودند. با نامزدم و خواهر و برادرش رفتیم ته باغ. بچههای میزبان هم آمدند. خلاصه مشروب و سیگار و تنقلات آمد وسط. همه چه دختر چه پسر، شروع کردن به مشروب خوردن و سیگار کشیدن. به منم تعارف کردند». مرضیه پک عمیقی به سیگارش میزند و به آتش سر سیگار خیره میشود: به نامزدم که نگاه کردم دیدم مشکلی ندارد. خب منم دوست داشتم امتحان کنم. اتفاقا برخلاف فیلمهای تلویزیون نه سرفه کردم و نه بدم اومد». هدی دوباره قهوه سفارش میدهد و آن را تلخ میخورد: مرضیه رفت سیگاری شد اومد ما را هم سیگاری کرد». بعد بلند میزند زیر خنده. مرضیه اخم میکند: زر نزن. تو خودت شناگر قابلی بودی، دریا نمیدیدی». حالا هدی میخواهد از دل مرضیه در بیاورد: شوخی کردم بابا. من بابام سیگاریه. همیشه از بستهی سیگارش کش میرفتم. فقط جرات نمیکردم خودم برم در مغازه و سیگار بخرم. از وقتی دانشجو شدم و با اینا دوست شدم راحت میرم محیاشهر سیگار میخرم. جالب اینه اینقدر سیگار خریدن خانما عادی شده که هیچ کس تعجب نمیکنه. مثل قبلنا نیست».
از بینشان فقط مرضیه متاهل است و بقیه مجردند. سحر سیگارش تمام شده و سریع دومی را روشن میکند. دوستانش تعجب میکنند و بعد لبخند میزنند. سحر نگرانیهای خودش را دارد: مرضیه شانس آورد. شوهرش واقعا اهل دله. بقیه پسرها خودشون همه کار میکنند اما میخوان شون آفتاب مهتاب ندیده باشند. خودشون هرچی دستشون میاد میکشند، اما خوششون نمیاد زنشون یک نخ سیگار بکشه». بعد دستش را به طرف میز تکان میدهد: خاک تو سرشون». سیما آخرین دختر جمع چهار نفره که خجالتی است و کمصحبت: اصلا شوهر گیر نمیاد. مردای خوب یا فقیرند یا متاهل». هر چهار نفر میخندند. میپرسم چرا سیگار میکشید؟ هر چهار نفر میخواهند جواب بدهند و میپرند توی حرف هم و در آخر هدی موفق میشود همه را ساکت کند و جواب بدهد: سیگار کشیدن عین آزادیه. وقتی سیگار میکشی چون جامعه سیگار کشیدن زن را تحمل نمیکنه، برای من مثل این میمونه که به همه تو دهنی زدم و بندهایی که به پاهام بسته شده را باز کردم».
حالا مرضیه جواب میدهد: توی فامیل شوهرم همهی دخترا سیگار میکشند. ترسیدم اگر نکشم شوهرم فکر کنه امل وعقبمونده هستم. بیکلاس و دهاتیام. میخواستم از بقیه دخترا عقب نمونم».
اما برای سحر سیگار کشیدن اعصابش را آرام میکند: سیگار میکشم حالم خوب میشه. زندگی برام آسون میشه». سیما اما نظری ندارد. چون دوستانش سیگار میکشند او هم میکشد: اوایل خیلی نگران بودم کسی منو در حال سیگار کشیدن ببینه، اما حالا خیلی برام مهم نیست. اما دلم هم نمیخواد پدر و مادرم بفهمند سیگار میکشم. خودم اصلا سیگار نمیخرم. بعضی وقتا از بچهها یک نخ میگیرم. تفریحی»
منبع
دختر ۱۹ ساله دانشجوی دانشکده هنر
سیگار ,مرضیه ,کشیدن ,چهار ,بقیه ,جواب ,سیگار کشیدن ,سیگار میکشند